جدول جو
جدول جو

معنی مرقوم داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

مرقوم داشتن
(شَ کَ دَ)
نوشتن. بیان داشتن حروف به شکل و نقطه. و رجوع به مرقوم شود
لغت نامه دهخدا
مرقوم داشتن
نوشتن نوشتن
تصویری از مرقوم داشتن
تصویر مرقوم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
مرقوم داشتن
نوشتن، تحریر کردن، به رشته تحریر درآوردن، مکتوب کردن، ترقیم کردن، مرقوم فرمودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقدم داشتن
تصویر مقدم داشتن
کسی یا چیزی را پیش انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ بِ هََ زَ دَ)
شناسانیدن. به آگاهی رسانیدن، آگاه بودن. مطلع بودن. دانستن: و هریک آنچه از غث و سمین دیار خود معلوم داشتند به عرض رسانیدند. (ظفرنامۀ یزدی)
لغت نامه دهخدا
(بِ شُ دَ)
موقوف کردن. بازداشتن. دست برداشتن از. کنار گذاشتن. بازایستادن. بازایستادن از. ترک کردن:
دیدن آئینه را موقوف خواهی داشتن
گر بدانی حال من در انتظار خویشتن.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بی بهره کردن ز بهراندن باز داشتن از خیر و فایده بی نصیب کردن: لاف تو محروم میدارد ترا ترک آن پنداشت کن در من درآ. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
ویچنیدن شناساندن آشکار کردن آگاهاندن شناساندن، آشکار کردن، دانسته بودن: و هر یک آنچه از غث و سمین دیار خود معلوم داشتند بعرض رسانیدند
فرهنگ لغت هوشیار
باز داشتن، بازداشت کردن، رها کردن چشم پوشیدن باز داشتن باز داشت کردن، ترک کردن صرف نظرکردن: (امروز خیال سواری داشتیم بعد موقوف داشته قدری استراحت کردیم. (سفرنامه ناصر الدین شاه بمشهد ص 39- 38)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردم داشتن
تصویر مردم داشتن
بخوشی و نیکی رفتار کردن: و بر عادت عدل خویش هر جای مردم بداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقوم گشتن
تصویر مرقوم گشتن
نوشته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقدم داشتن
تصویر مقدم داشتن
پیش انداختن پیش انداختن کسی یا چیزی را جلو انداختن: (اگر وتد را بر سبب مقدم داری فعولن آید) (المعجم. چا. دانشگاه. 37)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقدم داشتن
تصویر مقدم داشتن
((~. تَ))
ترجیح دادن، برگزیدن
فرهنگ فارسی معین
ترجیح دادن، رجحان دادن، مقدم شمردن، پیش انداختن، جلو انداختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد